همه اتفاق های خوب افتادند
و دست و پایشان شکست!
این روزها اتفاق های خوب از ترس اتفاق های بد،
از افتادن می ترسند!!!
با شمایم نشنیدید؟ جوابم بدهید
تشنگی کشت مرا جرعه آبم بدهید
تشنه ام وای، اگر آب به دستم نرسد
دست کم آب ندادید سرابم بدهید
سالهاست که این شهر به خود مست ندید
عقل، ارزانی تان باد شرابم بدهید
درد عشق است که جز مرگ ندارد مرهم
چوبه دار مهیاست طنابم بدهید
خواب تا مرگ، کسی گفت فقط یک نفس است
قسمتم مرگ نشد فرصت خوابم بدهید
گفته بودید که هر جرم، عذابی دارد
عاشقی جرم بزرگی است عذابم بدهید!!!
من اینجوری نمی تونم یه سدی بین قلب ماست
تو باید غرق شی در من بفهمی کی دلش دریاست
من اینجوری نمیتونم تو پای من نمیشینی
تو رو اونقدر بخشیدم بزرگیم رو نمی بینی
همیشه مقصدم بودی کجا با تو سفر کردم
چقدر تنها برم دریا چقدر تنهایی برگردم
من اینجوری دلم خوش نیست شبم با ترس هم مرزه
بهشتم اونورش باشه به این برزخ نمی ارزه
من اینجوری نمیتونم تو اینجایی و من تنهام
دارم می میرم از بس که نگفتم چی ازت می خوام!!!