گاهی دلت نمیخواد دیروز رو به یاد بیاری!
انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...!
گاهی فقط دلت میخواد زانوهایت رو در آغوش بگیری
و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای
که می شناسی بنشینی و فقط نگاه کنی...!
گاهی چقد دلت برای یک خیال راحت، تنگ می شود...!
گاهی دلگیری...!
شاید از خودت...!
شاید...!!!
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
« مولانا شاعر بزرگ پارسی »
دیدم تو خواب وقت سحر
شهزاده ای زرین کمند
نشسته بر اسب سفید
می اومد از کوه و کمر
می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش
می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش...
بی قرار تو ام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست!
هفت نصیحت مولانا
گشاده دست باش،جاری باش،کمک کن(مثل رود)
با شفقت و مهربان باش(مثل خورشید)
اگر کسی اشتباه کرد آن را بپوشان(مثل شب)
وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)
متواضع باش و کبر نداشته باش(مثل خاک)
بخشش و عفو داشته باش(مثل دریا)
اگر می خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آینه)
