تولد!
[ جمعه 92/5/11 ] [ 6:0 عصر ] [ میلی ]
لحظه ها می گذرند و روزها را خاکستر می کنند،
و من در گرد و غبار این ثانیه ها می دوم؛
به دنبال چه نمی دانم!
هراسانم از آن که فصل ها پوست بیندازد
و من هنوز در کالبد خویش بمانم،
شاید خیالی بس بیهوده که رسیده باشم،
به آنچه خواسته ام ، به آنچه که باید می رسیدم،
وبه آنچه که لیاقت رسیدن به آن را داشته ام...،
دروغ است اگر بگویم به جرعه ای بیش نیازمند نیستم،
دریا می خواهم به وسعت آفاق، به وسعت دریا!!!
نظر